برف بازی
سلام خوبی بابایی دیروز پریروز برف خیلی سنگینی اومد دخترم که همه خوشحال بودن از این نعمت بزرگ خدا. شما هم که کلی ذوق کرده بودی و هی از پشت پنجره نگاه میکردی و یواشکی هم میرفتی در حال رو باز میکردی و میرفتی رو تراس. روز پنج شنبه عموها اومدن تو حیاط برف بازی کنیم و شما هم لباس گرم پوشیدی و رفتی تو حیاط و با اون دستهای کوچولوت برف گوله میکردی و همه رو میزدی عموها رو خیلی زدی و اونها هم تلافی میکردند. دیگه عموها حریفت نشدن و ... این بلا رو سرت در اوردن دیگه خسته شده بودی و از خستگی افتاده بودی رو زمین . دوستت داریم عزیزم ...
نویسنده :
خوشبخت ترین بابای دنیا
17:24